خاطرات|چه شد که به جهنم افتادید؟
غلام علی مالمیر: در جبهه دربندیخان کردستان عراق هم سنگر بودیم. حاج آقا یازده رکعت نماز نافله شب را در شش وعده می خواند. دو رکعت می خواند و بعد می خوابید؛ اما نیم ساعتی بیشتر طول نمی کشید که دوباره بیدار می شد و با بطری نوشابه ای که در آن آب ریخته بود، وضو می گرفت و همین طور.... تا یازده رکعتش تمام می شد.
بالاخره یک شب پرسیدم: حاج آقا! چرا یکباره نمازت را نمی خوانی؟! من تا حالا ندیدم کسی این شکلی نماز بخواند!
گفت: این کار من دو خاصیت دارد؛ اول اینکه بلند می شوی و هوای دوستانت که پشت سنگرها هستند و نگهبانی میدهند را داری، سری به آنها میزنی و مواظبی که خوابشان نبرد و حسن دوم این است که اگر دشمن حمله کند، تو بیدار و هوشیار هستی و آماده که خیلی سریع دیگران را هم بیدار کنی. در ضمن تجدید وضو هم موجب تازه شدن روح و روان آدمی است.
اسدالله شهبازی: در جبهه دربندیخان بودیم. ماه شعبان بود و حاج آقا طالبیان روزه می گرفت؛ تا این که ماه رمضان رسید. با این که روزه بود، مثل قبل، صبح ها ورزش می کرد و نزدیک اذان دنبال یک خرما می گشت تا افطار کند. غسل های دهه آخر ماه رمضان را با آب سرد در آن شرایط سخت انجام میداد و دعاهای مخصوص را می خواند.
در همه حال از اطرافیانش غافل نبود. وقتهایی که داشتیم استراحت می کردیم، از موقعیت استفاده و همه را نصحیت می کرد. بین ما کسی بود که به نماز زیاد اهمیت نمیداد؛ سرآخر حاج آقا طالبیان، با اشاره به آیات قرآن، به او گفت: از جهنمی ها سؤال می کنند که ما سلَكَكُم في سَقَر؟ چه شد که به جهنم افتادید؟ جواب میدهند که قالوا لم نَکُ مِنَ المُصَلّينَ. ما از نمازگزاران نبودیم.
کلامش چنان تأثیرگذار بود که آن شخص کاملا دگرگون شد و دیگر هرگز نمازش ترک نشد.